درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
و آب را
که مَهرِ مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است
شفق، آینهدار نجابتت
و فلق، محرابی
که تو در آن
نماز صبح شهادت گزاردهای
*****
قلمرو زبانی: قیام کردن: برخاستن/ مَهر: مهریه / شرف: آبرو، بزرگواری/ نجابت: اصالت، پاک منشی، بزرگواری/ شفق: سرخی آفتاب هنگام غروب خورشید / فلق: سپیده صبح، فجر / محراب: مقدسترین مکان در مسجد، محل قرار گرفتن امام جماعت، درلغت به معنای محل جنگ با شیطان /گزاردن: به جای آوردن، اقامه کردن / و آب را: حذف فعل به قرینه لفظی (و آب را دوست دارم) / مهر مادر، سرخگون، آیینهدار نجابتت، محراب: مسند / گون در سرخگون: پسوند رنگ، یعنی به رنگ سرخ /
قلمرو ادبی: تشخیص: قیام درختان / تلمیح: به این موضوع که مهریه حضرت فاطمه آب بوده است./ حُسن تعلیل: شاعر برپا ماندن درختان را به خاطر احترام حسین (ع) میداند و هم چنین دوست داشتن آب را به خاطر این که مهریه حضرت فاطمه بوده است. / تشبیه: شفق به آیینهدار، فلق به محراب / خون: مجاز از شهادت / تناسب: صبح و فلق / تضاد فلق و شفق/ سرخگون کردن: کنایه از سرافرازی و اعتبار بخشیدن / صبح شهادت: اضافهی استعاری
قلمرو فکری: درختان را به خاطر این دوست دارم که به احترام تو بر پای ایستادهاند و آب را به خاطر این دوست دارم که مهریۀ مادر توست. خون تو (شهادت تو) به شرف ارزش و اعتبار بخشیده است. سرخی شفق نشان دهنده نجابت و مظلومیت توست و فلق، محرابی است که تو در آن جا نماز شهادت را به جای آوردهای.
در فکر آن گودالم
که خون تو را مکیده است
هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم
در حضیض هم میتوان عزیز بود
از گودال بپرس
*****
قلمرو زبانی: رفیع: بلند، مرتفع / حضیض: جای پست در زمین یا پایین کوه، فرود / هیچ گودالی: مفعول، ترکیب وصفی (هیچ: صفت مبهم) / عزیز: مسند / میتوان بود: فعل بیشخص (غیر شخصی)
قلمرو ادبی: تشخیص: مکیدن گودال، از گودال پرسیدن / تضاد : رفیع و حضیض / متناقضنما: رفیع بودن گودال، در حضیض عزیز بودن / تلمیح: شرف المکانُ بالمَکین
قلمرو فکری: من در فکر آن گودالی هستم که خون تو را مکیده است. هیچ گودالی را تا به حال چنین رفیع و عزیز ندیده بودم. در عین پستی و ذلّت هم میتوان عزیز و با عزّت بود؛ از گودال سؤال کن (تا به درست بودن سخنان من پی ببری.)
شمشیری که بر گلوی تو آمد
هر چیز و همه چیز را در کاینات
به دو پاره کرد:
هرچه در سوی تو، حسینی شد
دیگر سو یزیدی…
آه، ای مرگِ تو معیار!
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت
و آن را بیقدر کرد
که مردنی چنان،
غبطۀ بزرگ زندگانی شد
خونت
با خون بهایت حقیقت
در یک تراز ایستاد
و عزمت، ضامن دوام جهان شد
- که جهان با دروغ میپاشد -
و خون تو، امضای «راستی» است…
*****
قلمرو زبانی: کاینات: موجودات / ضامن: ضمانت کننده، کفیل، به عهده گیرنده غرامت / سخره: مسخره کردن، ریشخند / قدر: ارزش / معیار: وسیلۀ سنجش، محک، ترازو / عزم: قصد، اراده / غبطه: رشک بردن، حال و روز کسی را آرزو داشتن بیآنکه خواهان زوال آن باشیم. /تراز: برابری و تعادل، همپایه / (تراز / طراز: نگار جامه به معنای زیور و زینت حاشیه دامن و لباس) / ای: نشانۀ ندا (منادا: محذوف است = ای کسی که)/ مرگ تو: نهاد/ معیار: مسند
قلمرو ادبی: شمشیر: مجاز از تیغهی شمشیر / تضاد: حسینی وِ یزیدی، مرگ و زندگی، مردن و زندگانی، دروغ و راستی / تشخیص: سُخُره گرفتنِ مرگ، غبطۀ زندگانی، ضامن شدن عزم / خون: مجاز از شهادت / خون تو امضای راستی است: تشبیه و واج آرایی
قلمرو فکری: شمشیری که گلوی تو را بریده، همۀ دنیا را به دو بخش تقسیم کرد. هر چیزی و هر کسی که به سوی تو آمد و طرفدار تو شد، بر حق است و هر چه که از تو گریزان شده و مقابل تو ایستاد، بر باطل است. آه ای حسین (ع)، شهادت تو معیار حق و باطل است و مرگ تو آن چنان زندگی را به تمسخر و ریشخند گرفت و آن را بیارزش نموده که حتّی زندگانی، آرزوی چنین مرگی را دارد. حقیقت که خون بهای توست با خون تو همتراز و هم ارزش است. (خونت، عین حقیقت است). ارادهٔ تو ضامن دوام جهان شد. جهان با دروغ و باطل، متلاشی میشود اما تو با خونت، حقیقت و راستی را رواج دادی و جاری ساختی.
تو تنهاتر از شجاعت
در گوشۀ روشنِ وجدانِ تاریخ ایستادهای
به پاسداری از حقیقت
و صداقت
شیرینترین لبخند
بر لبانِ ارادۀ توست
چندان تناوری و بلند
که به هنگام تماشا
کلاه از سر کودک عقل میافتد
*****
قلمرو زبانی: صداقت: راستی / تناور: تنومند، فربه، قوی جُثّه / تناور و بلند: مسند و معطوف (ی: هستی = فعل اسنادی)
قلمرو ادبی: گوشۀ وجدان و وجدان تاریخ: اضافۀ استعاری و تشخیص / شیرینترین لبخند: حس آمیزی/ تشبیه: صداقت به شیرینترین لبخند / لبانِ اراده: اضافه استعاری و تشخیص/ کودک عقل: تشبیه (اضافۀ تشبیهی) / کلاه از سر افتادن: کنایه تعجّب و حیرت کردن
قلمرو فکری: تو همچون شجاعت تنها و بیمانند هستی و همیشه در گوشهای از وجدان منصفانۀ تاریخ به پاسداری از حقیقت، جای داری. صداقت و راستی چون لبخندی شیرین بر لبان تو نشسته است و تو آن قدر بلند و با عظمت هستی که عقل از درک بزرگی تو حیران و سر گشته است.
بر تالابی از خون خویش
در گذرگهِ تاریخ ایستادهای
با جامی از فرهنگ
و بشریّتِ رهگذار را میآشامانی
-هرکس را که تشنۀ شهادت است-
*****
قلمرو زبانی: تالاب: آبگیر، برکه / رهگذار: رهگذر، مسافر / میآشامانی: گذرا شده به وسیلهی ان، گذرای سببی/ فعل میآشامانی در آخر نیز حذف به قرینهی لفظی است.
قلمرو ادبی: اغراق: تالابی از خون / گذرگه تاریخ: اضافه تشبیهی / جام: مجاز از شراب / تشبیه: فرهنگ به جام (شراب) / اشتقاق: گذرگه و رهگذار / تناسب: خون و شهادت، جام و می، آشامانی و تشنه / اضافهی استعاری: تشنهی شهادت / تلمیح به حدیث «وَ بَذَل مُهجَتَهُ فبکَ لیستنقِذَ عَنِ الضّلالِه و حیرة الجَهالَه = او، حسین (ع)، خونش را در راه تو داد تا بندگانت را از نادانی و سر گردانی گمراهی نجات بخشد.
قلمرو فکری: بر برکهای از خون خود در گذرگاه تاریخ ایستادهای و آنانی را که عاشق شهادتاند، فرهنگ شهادت میآموزی.
گوشوارۀ عرش (مجموعه کامل شعرهای آیینی)، سیّدعلی موسوی گرمارودی
جواب قلمرو زبانی صفحه ۳۴ فارسی (۱) دهم
۱- مترادف و متضاد واژۀ «رفیع» را از متن درس بیابید.
واژهٔ مترادف: بلند / واژهٔ متضاد: حضیض
۲- از متن درس، برای هر یک از نمودارهای زیر، یک گروه اسمی بیابید و در نمودار قرار دهید.
هسته ← اسم ← فکر ← غبطه ← گوشه
وابسته ← صفت ← آن ← بزرگ ← روشن
وابسته ← مضافالیه ← گودال ← زندگانی ← وجدان
جواب قلمرو ادبی صفحه ۳۴ فارسی (۱) دهم
۱- دو نمونه از کاربرد «تشخیص» را مشخّص کنید.
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت / از گودال بپرس / درختان قیام کردهاند
شعر سپید، گونهای از شعر معاصر است که آهنگ دارد امّا وزن عروضی ندارد و جای قافیهها در آن مشخّص نیست.
۲- شعر «پاسداری از حقیقت» را از این دید بررسی کنید.
این شعر در قالب سپید سروده شده است، یکی این که وزن عروضی ندارد. دیگری این که، هرجا ضرورت شاعری اقتضا کند، قافیه ذکر میشود؛ قافیه و ردیف در آن اختیاری است / طول مصراعها برابر نیست / شعر منثور هم به آن میگویند
به بیت زیر توجّه کنید:
بید مجنون در تمام عمر، سر بالا نکرد حاصل بیحاصلی نبود جز شرمندگی
صائب
در این بیت، شاعر برای شکل ظاهری و آویزان بودن شاخهها و برگهای درخت بید، علتّی شاعرانه امّا غیرواقعی آورده است و آن، سرافکندگی بید، به سبب بیحاصل بودن است.
وقتی شاعر یا نویسنده، دلیلی غیرواقعی امّا ادبی برای موضوعی بیان کند؛ آن چنان که ذهن مخاطب آن را بپذیرد، آرایۀ «حُسن تعلیل» پدید میآید. حُسن تعلیل، در لغت، به معنای دلیل و برهان نیکو آوردن است. اگرچه این دلیل و برهان، واقعی، علمی یا عقلی نیست امّا مخاطب آن را از علتّ اصلی دلپذیرتر مییابد.
- به نمونههای دیگر توجّه کنید:
چو سرو از راستی بَرزد عَلَم را ندید اندر جهان تاراج غم را
نظامی
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی ز چه رو همی کند نوحه گری؟
یعنی که نمودند در آیینۀ صبح از عمر شبی گذشت و تو بیخبری
خیام
۳- در کدام قسمت از متن درس «حُسن تعلیل» به کار رفته است؟ دلیل خود را بنویسید.
درختان را دوست میدارم که به احترام تو قیام کردهاند. شاعر بر پا ایستادن درختان را به خاطر احترام امام حسین (ع) میداند.
جواب قلمرو فکری صفحه ۳۵ فارسی (۱) دهم
۱- با توجّه به متن درس، شاعر چه نوع مرگی را غبطۀ بزرگ زندگانی میداند؟
مرگ در راه خدا (شهادت)
۲- در متن درس، «عقل» با چه ویژگیهایی وصف شده است؟ چرا؟
حیرت و سرگشتگی؛ چون تاب و توان تماشای عظمت امام حسین (ع) را ندارد و از این همه عظمت، سرگشته است.
۳- هریک از موارد زیر، با کدام قسمت از شعر «پاسداری از حقیقت» ارتباط معنایی دارد؟
- شَرَفُ المکانِ باِلمَکینِ (ارزش هرجای و جایگاهی به کسی است که در آن قرار گرفته است.)
هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم، در حضیض هم میتوان عزیز بود.
- وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَستنقِذَ عبادَکَ مِنَ الجَهالَةِ و حَیرةِ الضَّلالَةِ. (او، حسین (علیه السلام) خونش را در راه تو عطا کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگردانیِ گمراهی نجات بخشد.)
بر تالابی از خون خویش ایستادهای / در گذرگه تاریخ ایستادهای/ با جامی از فرهنگ/ و بشریت رهگذار را میآشامانی -هر کس را که تشنۀ شهادت است-